یکشنبه، بهمن ۲۴

فیلم ساز خوب، یک فیلم ساز جامعه شناس است


سهل و ممتنع بودن فیلم های اصغر فرهادی دقیقا زمانی مشخص می شود که پس از تماشای آن با تمام شور و هیجان و التهاب اش وقتی ساعت ها با دوستان ات درباره اش حرف میزنی و یکدفعه کسی که فیلم را ندیده از تو می خواهد داستان اش را برایش تعریف کنی؛ درست همین جاست که تازه متوجه میشوی چه موضوع ساده ای؛ چه داستان روزمره ای که می توان شبیه آن را یا حتی ده ها درجه التهاب آورتر از آن را هر روز در صفحات حوادث روزنامه ها بیابی و بخوانی. اما هیچ کدامشان فیلم نیستند. یعنی اصولا تا فردی مثل اصغرفرهادی به روایت تصویری آنها ننشیند؛ هیچ کدامشان جز مشتی داستان های ملال آور و تاسف برانگیز چیز دیگری در ذهن تو جلوه نمی کنند.

قاعده ای که شامل شهرزیبا؛ چهارشنبه سوری، درباره الی و بالاخره "جدایی نادر از سیمین" نیز می گشت. با تماشای تمام این فیلم ها؛ به عنوان یک فارغ التحصیل جامعه شناسی یقین پیدا می کنم اصغر فرهادی اگر فیلم ساز نمیشد؛ حتما می توانست جایگاهی به رتبه "فرامرز رفیع پور" پدر جامعه شناسی ایران در این رشته اصولی علوم انسانی پیدا کند ! این گزاره نه اغراق است و نه شعف زدگی از فیلم بسیار دیدینی فرهادی؛ بلکه تنها برداشتی است از ریزبینی و استادی فرهادی در روایت یک معضل اجتماعی.

"جدایی نادر از سیمین" روایت یک اتفاق تلخ است در زندگی یک زوج جوان که تلاطم مشکلات پیش رویشان آنها را بارها و بارها در معرض انتخاب و البته در برابر وجدان شان قرار می دهد. گویی که فرهادی از فیلم ساز شدن در این دنیا فقط و فقط یک هدف را دنبال می کند و آن هم این است که به همه ما اثبات کند با همه ادعای راستی و درستکاری مان وقتی در شرایط خاص قرار می گیریم به احتمال خیلی زیاد راه راست را انتخاب نمی کنیم. در این میان زیبایی دو چندان کار فرهادی دقیقا زمانی مشخص می شود که همیشه تصمیم گیری و قضاوت را به عهده مخاطب خویش گذاشته است. فرهادی برخلاف اکثر همکارانش که معمولا عادت دارند تمام معضلات اجتماع را به گردن ساختار بدی که انسان ها در آن رشد می کنند، بیاندازند؛ نقش اراده انسان ها را انتخاب هایشان بسیار پر رنگ تر و اساسی تر از هر عنصر دیگری می بیند.

در تماشای "جدایی نادر از سیمین" غیر منصفانه ترین برخورد ممکن آن است که فضای کلی فیلم را با "درباره الی" فرهادی مقایسه کنیم. هرچند این تم شباهت برانگیز داستان ممکن است در نگاه اول مخاطب را به یاد "درباره الی" بیاندازد اما به هیچ وجه نمی توان فراز و نشیب و البته ریزه کاری های فرهادی را در این فیلم نادیده گرفت. یقینا "جدایی نادر از سیمین" چند سر و گردن از تمام ساخته های پیشین او بالاتر است. البته این مورد گویا درباره اغلب فیلم های جشنواره بیست و نهم نیز صدق می کند. اما به هر حال "جدایی نادر از سیمین" قبل از هرچیز توانست در یک روایت بلند و تلخ؛ التهابی طولانی مدت و دنباله دار به مخاطب ببخشد. آنچنان که تماشاگران داخل سینما گویی که همه مبهوت فیلم شده اند و هیچ صدایی از هیچ کدامشان شنیده نمیشد.

ابراهیم حاتمی کیا ؛ دریک مصاحبه قدیمی بعد از ساخته شدن " آژانس شیشه ای" اش جمله ای به یاد ماندنی گفت : فیلم خوب ، فیلمی است که تماشاچیانش پس از خارج شدن از سینما درباره آن سخن می گویند. "جدایی نادر از سیمین" اما توانست برای ما آنچنان جذاب باشد که تا ساعت ها به گفتگو درباره آن بنشینیم. صحبت از استفاده صحیح تکنیک دوربین روی دست؛ تدوین حرفه ای هایده صفی یاری ، بازی بی نظیر "پیمان معادی" و "ساره بیات" و البته کارگردانی بی عیب و نقص "اصغر فرهادی" از اصلی ترین صحبت های همه بعد از تماشای فیلم بود. حال هرچقدر هم بازی تکراری و کلیشه ای "لیلا حاتمی" آزار دهنده بود و همه اش در دل آرزو می کردیم کاش حداقل همان "هدیه تهرانی" یا لااقل " ترانه علیدوستی" را برای این نقش انتخاب میکرد؛ بازهم می شد برای پایان بندی دوست داشتنی فرهادی در این فیلم ؛ همه اش را فراموش کرد.

جامعه شناسی اصغر فرهادی از رصد کردن دقیق وی؛ به وضوح در فیلم هایش دیده میشود. زیبایی کار او درست زمانی است که حتی در نشان دادن همین موقعیت های خاص که البته ممکن است همه ما بارها از کنارش عبور کرده باشیم و شاید هم در دل ماجرا حضور داشته ایم؛ رخ نشان می دهد. فرهادی در موقعیت هایی چون : دادگاه ها، دعواها، بگو مگو های زن و شوهری و. . . سعی دارد ضمن نشان دادن واقعیت موجود با ظرافت استادانه خاصی به جهت دهی و حتی به نظر من آموزش مخاطب برای قرار گرفتن در این موقعیت ها بپردازد. آنجایی که بسیار محتاطانه از کلمات رکیک روزمره استفاده می کند؛ آنجایی که سعی دارد شخصیت های داستانش را در چنین موقعیت هایی منطقی و عاقل جلوه دهد و حتی آنجایی که دعواهای زنا شویی را در دهه حاضر باز تنها به کتک زدن مرد و مظلومیت زن خلاصه نمی کند؛ نشان دهنده این نکته است که فرهادی به همه اینها اندیشیده است.

جمعه، بهمن ۲۲

بهمنی سوژه فیلم اش را شهید کرد !

صدای خنده های ممتد و از ته دل تماشاگران فیلم سیب و سلما قبل از هرچیز بیان گر دو نکته برای منتقدان این فیلم شده بود. اول آنکه هرچقدر خنده از فیلم کمدی رامبد جوان بدهکار بودند را در این فیلم یکجا صاف کردند. دوم اینکه این خنده ها می تواند نشانه خوبی برای سازندگان این فیلم مثلا "آرمان گرایانه" داشته باشد تا متوجه شوند انحراف از معیارشان در شناخت ذائقه مخاطب و رصد کردن دقیق سبک زندگی طلبگی تا چه حد بوده است !

حبیب الله بهمنی کارگردان فیلم "سیب و سلما" در مصاحبه ای که با خبرگزاری فارس داشته است؛ قبل از هرچیز مدعی این موضوع شده است که این فیلم ادامه آثار پیشین او محسوب می شود و این در حالی است که حداقل از نظر ساختاری تفاوتی بنیادین در این فیلم به چشم می خورد. در عین حال اگر از دیالوگ های ضعیف این فیلم با اغماض عبور کنیم؛ نمی توان به راحتی از اصل موضوع فیلم بهمنی و سوژه ای که برای ساخت انتخاب کرده است گذشت.

داستان طلبه ای که در بازگشت از تحصیل به دیار خود طی روند داستانی پیش پا افتاده و قابل پیش بینی (خواستگاری از دختر خاله اش) در مراحل مختلفی از آشنایی و ازمایش قرار می گیرد. تا جایی که نا خواسته و بدون توجه در زمین فردی که نمی شناسد وضو می گیرد و به نماز می ایستد و سیبی را که از درخت افتاده است گاز می زند ! و البته بعد از تمام این ماجراها گویا قهرمان داستان بهمنی یادش می افتد که "طلبه" است و خب به یک سری اعتقادات اساسی در دین می بایست پایبند باشد.

طبیعتا از اینجای داستان قهرمان به دنبال حلالیت طلبیدن از صاحب باغ است. مراحل اضافی و غیر منطقی روند داستان در پیدا کردن صاحب باغ هم اگرچه توانسته است تنها بازی برخی از بازیگران این فیلم را به نمایش بگذارد اما در نهایت هیچ کمکی به پیش برد سریع داستان نمی کند. سیر تسلسلی پوچ که تنها حاصل آن خستگی مخاطب و تمسخر فیلم را در بر دارد. خصوصا سادگی بلاهت آمیز طلبه در راه پیدا کردن صاحب باغ هرکسی را به این نتیجه می رساند که یا بهمنی در طول عمرش "روحانی " ندیده است و یا اینکه اساسا تعریف آرمان گرایانه بهمنی از یک روحانی با دنیای واقعیت فاصله ای زمین تا اسمان را در بر دارد.

به نظر می رسد فارغ از تمام مشکلات فنی در کارگردانی و فیلم برداری در سیب و سلما ؛ قبل از هرچیز تعریف کاگردان از سبک زندگی آرمان گرایانه یک طلبه است. طلبه فیلم سیب و سلما نه آنقدر طلبه است که از سوالات تخصصی یک دانشجوی فلسفه بر بیاید و نه آنقدر حتی در اصول زندگی طلبگی (رعایت کردن وتوجه به حق الناس) طلبه شده است که برای نماز خواندن اش؛ به بدیهی ترین مبطلات نماز (مثل زمین و آب قصبی) توجه داشته باشد. تا جایی که قبل از پیشرفت روند داستان؛ تماشاگران این فیلم به تمسخر می گفتند : همین است دیگر ! طلبه ای که آب و زمین مردم سرش نمی رود بزرگ که می شود چه خواهد شد؟!

انتخاب سازندگان این فیلم برای شخصیت مقابل قهرمان داستان که تعمدا یک تحصیل کرده رشته فلسفه بود می توانست خیلی بیش از این در چرخه بحث و تقابل قرار بگیرد. در این فیلم معلوم نیست که بالاخره سلما قرار است دختری امروزی؛ بی اعتنا به اصول دینی و حتی مخالف زندگی سنتی و مذهبی باشد تا مثلا در دیالوگی که به طلبه جوان می گوید : چرا به من نگاه نمی کنی؟ این تفاوت نگاه و تفاوت در سبک زندگی ملموس و عینی تر به چشم بیاید؛ و یا قرار است دختری چادری و پایبند به اصول دینی و پایبند به حلال و حرام دینش باشد ! شاید اتفاقا در برخی از داستان ها و برخی از ساختار های فیلمی نشان دادن طیف پر رنگی از سیاهی و سپیدی شخصیت های داستان ؛ هم در باور پذیری بیشتر مخاطب کمک کند و هم البته با واقعیت امروز جامعه ما تطابق داشته باشد. تماشای "سیب و سلما" ای کاش های زیادی را بر دل من نشاند؛ چراکه سوژه انتخابی بهمنی در جامعه فعلی می توانست تقابل نمادین دو سبک زندگی فعلی و گذشته مردم این جامعه را در بر داشته باشد اما چه حیف که نه تنها اندکی به این نمایش نمادین نزدیک نشد که حتی در بدترین حالت می توان گفت : بهمنی سوژه ناب فیلم اش را در بین دو راهی های ذهنی اش شهید کرد.

یکشنبه، آذر ۷

لطفا بسیج را در سینمای چند بعدی ببینید !

شاید زمانی که حجم عظیمی از نیروهای مردمی در سال های جنگ تحمیلی با عنوان "نیروی مقاومت بسیج" عازم جبهه های جنگ شدند؛ هیچ کدام از آن افراد نمی دانستند که خواسته یا نا خواسته در شکل گیری یه تفکر و به طور واضح تر، یک "سبک زندگی خاص" نقش آفرین شده اند. سال ها بعد با رشادت ها و افتخار آفرینی های بسیج؛ این سبک زندگی به نوعی مورد توجه و استقبال عمومی جامعه قرار گرفت. به طوری که برای اغلب افراد تمسک جستن حتی به ظاهر افراد بسیجی به یک ارزش تبدیل شده بود. بسیج به نوعی هنجار تعریف شده در جامعه ایرانی تبدیل شده بود که با همه معیار های ایمانی و اخلاقی مردم ایران تطابق داشت. همه این اتفاقات درست زمانی به وقوع پیوست که رسانه ای به نام سینما و یا در مواردی تلویزیون، به تصویر کشیدن این سبک زندگی و تفکر خاص را هدف خود قرار نداده بود. دقیقا هنگامی که سینماگران ما تصمیم رفتند که قهرمانان داستان های خود را ؛ لباس بسیجی بپوشانند و آداب زندگی و رفتارشان را مدلی از بسیجی واقعی به مخاطبانشان نشان دهند؛ تصور دقیق و روشن مردم از بسیج به هاله ای از ابهام و تردید فرو رفت.
چرا که آنچه به عنوان بسیجی در سینما ایران به تصویر کشیده شده بود "تیپی" کلیشه ای با رفتار، حرکات، اعتقادت و حتی دیالوگ های ثابت بود. حالا دیگر همه می توانستند این دیالوگ معروف سینمایی را به شنیدن اسم بسیجی به یاد بیاورند که : "حاجی بیا که سید تو کشتن !" این جریان "فرمولیزه" کردن چهره بسیج در سینما ؛ خواسته یا ناخواسته در طی دو حداقل دو دهه به روشنی در تمامی فیلم های سینمای دفاع مقدس دیده میشد. این امر نه تنها باعث شده بود که تنها یک بعد ناقص و قهرمان گونه بسیجیان دفاع مقدس به تصویر کشیده شود؛ بلکه منجر به این اتفاق گشته بود که اهداف و کارکرد های نیروی مقاومت بسیج و حتی بسیاری دیگر از زوایای این تیپ تعریف شده از نظرها دور بماند. اگر در دهه شصت از هریک از مردم آن زمان می پرسیدید که تعریف شان از بسیجی چیست؟ تنها آنچه که در سینما ها دیده بودند را تعریف میکردند و نه آنچه به چشم در واقعیت جبهه ها خودشان شاهد آن بودند.
رفته رفته با تکامل نسبی سینمای دفاع مقدس در دهه هفتاد؛ اما تعریف بسیج هم دچار تغییرات ذاتی شد. چهره ای که این سال ها در سینماها از بسیج خودنمایی میکرد شاید در اکثر موارد، شامل افرادی متعصب، خشن و بنیان گرا میشد. افرادی که تنها با لباس های خاکی این طرف و آن طرف ظاهر میشدند و تنها دغدغه ذهنی شان آن بود که از خون شهدا و دوستان شان مراقبت کنند تا مبادا در دنیای متغیر بعد از جنگ لگد مال شود. افرادی که یا مبارزه با جامعه را برگزیده بودند و یا انزوا طلب شده بودند. افرادی که در بیشتر موارد خود را طلبکار از ملت می دانستند و این را وظیفه خود می دانستند که فقط آنها هستند که می توانند جامعه انقلابی ایران را از خطر فحشا و فساد حفظ کنند.
این چهره آلوده به بغض و کینه اما همه آنچه از بسیج در سال های پس از جنگ وجود داشت نبود. چراکه بسیاری از بسیجیان توانسته بودند خود را با شرایط محیطی بعد از جنگ وقف بدهند. بسیاری از آنها رابطه بسیار گرم و مهربانانه ای با مردم داشتند. بسیاری از آنها به واسطه آن انتخاب و اعتقادشان در زمان جنگ؛ امروز به ریش سفیدان و امین های محله و کوچه بازرا تبدیل شده بودند که مردم به راحتی برای رفع مشکلات شان به آنها رجوع میکردند. بسیاری از آنها اساسا حرکت خود را معامله با مردم نمی پنداشتند که حال خود را نیز از مردم طلبکار بدانند.
دهه هشتاد سینمای ایران اما؛ از آنجایی که دچار "انقلاب ضد ارزش" ها شده است؛ و اصولا با ارائه هر نوع ارزش و اصول در داستان هایش مشکل دارد، چهره ای متفاوت تر از بسیج را در فیلم های عصر خویش ارائه میکند. بسیجی ها در این فیلم ها آدم هایی با پیراهن های گشاد روی شلوار انداخته با دکمه های بسته شده کیپ در یقه پیراهن ها و البته بی سیم و موتور پرشی تصویر میشوند که تنها وطیفه و یا شاید سرگرمی شان در این فیلم ها ، تنها گیر دادن به مردم و چک کردن روابط فامیلی دیگران از لحاظ شرعی و غیر شرعی ؛ باشد. و این باز نوع دیگری از تحریف واقعیت در زمان حال تلقی می شود. تحریفی آشکار که یقینا شامل حال همه بسیجیان این جامعه و این روزگار نمیشود.
همه ما در اطراف مان بسیجی های زیادی می شناسیم که نه متفاوت از ما لباس می پوشند، نه با موتور پرشی این طرف و آن طرف میروند و نه به نوامیس مردم کاری دارند. همه ما در محله ها و دانشگاه ها و ادارات و سایر نهاد های اجتماعی مان هنوز روابط گرمی با افرادی داریم که در هشت سال دفاع مقدس جلوی دشمن ایستادند و اکنون بدون هیچ تغییر و یا طلبی با همکاران و هم محله ای و دوستان و فامیل شان روابط گرم و صمیمانه ای دارند.
دراین میان تنها یک سوال بی پاسخ می ماند که آیا این تصور غلط از تصویر بسیجیان سینمایی، ساخته ذهن سینماگران بوده است و یا برداشتی از آنچه آنها از رفتار افراد افراطی و تند رو جامعه داشته اند !